دخترهای با حیا

بیا تو ببین .حال ندارم توضیح بدم

دخترهای با حیا

بیا تو ببین .حال ندارم توضیح بدم

زن نمونه!!!!

مادر عالیه تعریف می کرد: « روزی پدرم سر سفره بهانه گرفت که برنج خوب دم نکشیده و دوری پلو را از پنجره پرت کرد بیرون. ما بچه ها توی باغ بازی می کردیم. دانه های برنج را دیدیم که پرواز کنان آمدند و دوری خورد به تنه ی درخت و شکست. با دهان باز به پنجره نگاه می کردیم که جواب راضیه بانو آمد. بقچه ی سفیدی از پنجره بیرون پرید. سفره ی ناهار بود. توی هوا از هم باز شد و بشقاب ها لیوان ها و ظرف ها بیرون ریختند  پخش زمین شدند. دویدم توی اتاق. پدرم مبهوت به جای خالی سفره نگاه می کرد. وقتی که پرسیدم چه شده , راضیه بانو گفت:  «هیچ. آقا جانت تصمیم گرفته مروز ناهار را توی باغ بخوره.

 

                                                          مگس =>سه کتاب =>زویا پیرزاد

نظرات 18 + ارسال نظر
سولماز شریف چهارشنبه 8 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 04:57 ب.ظ http://fararee.blogsky.com

آفرین خیلی عالی بود و من کلی بهش خندیدم.وبلاگ خیلی باحالی دارین.فمنسیتی که تو جامعه رخنه کنه یعنی این!

راوی خاطرات بزها چهارشنبه 8 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 05:14 ب.ظ

اسم وبلاگت با حاله ولی از توش زیاد خوشم نیومد بعضی از پستها در اندازه وبلاگت نیست.از نوشتنت هم معلومه شعور بالایی دری هم در فهمیدن هم در نقد شدن
موفق باشی

آ سد مرتضی ( بدسیگنال سابق) چهارشنبه 8 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 05:27 ب.ظ http://xl.blogsky.com

سلام
جالب بود هر کس برای خود عقیده و نظری داره
و باید به عقاید دیگران احترام گذاشت
هرچند با مرد سالاری موافق نیستم با گرایش به فمنسیتی
هم هیچ تمایلی ندارم
انسان باید در همه موارد اصولی و منطقی عمل کنه
این نظر شخصی یه من بود
بگذریم

در هر حال جالب بود
من هر روز که نه اما یه در میون آپم
ممنون میشم اگه بیای

گه دوست داشته باشی با تبادل لینک هم موافقم
بیشتر به نفع شما هست چون آمارت بالا میره

خوشحال شدم
بای

سیب گلاب چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 09:25 ب.ظ

سلام رفقا. خسته نباشید! وبلاگ جالبیه . آدم های منطقی هستید و به این مسئله هم باید منطقی نگاه کرد! امیدوارم موفق باشید! (:

آفتاب چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 09:28 ب.ظ

بابا یه کم رحم کنید به این بشریت پسر! گناه دارن بیچاره ها! ولی حال کردم!

نرگس چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 09:30 ب.ظ

میشه یه کم از خودتون بگید؟ دلم می خواد بدونم چه شخصیتی پشت این تفکرات نشسته!

[ بدون نام ] چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 09:32 ب.ظ

زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست، هرکسی نغمه خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

a val !!! چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 09:34 ب.ظ

بابا دختر با حیا! بابا حیا!

همون! چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 09:36 ب.ظ

این رو بخونید:
ساعت 3 نیمه شب زنگ تلفن به صدا درآمد و پسر با ترس گوشی را برداشت که متوجه شد مادر تماس گرفته. بعد شروع کرد کلی داد و فریاد زدن که چرا مرا ساعت 3 از خواب بیدار کردی.
مادر به آرامی گفت : تو دقیقاْ 27 سال پیش همین روز و همین ساعت مرا از خواب بیدار کردی- تولدت مبارک
این هم از رفتار پسرا !!!

[ بدون نام ] چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 09:38 ب.ظ

آه از اونوقتی که آدم یه چیزی رو بفهمه!!! از خنده روده بر میشه! شاید ۹ ساعت و ۴۵ دقیقه دیگه! آخ اگه اون ذوتا بفهمن...!

گلی چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 09:40 ب.ظ

بابا باریکلا! چقدر باحالین!

حالا ... چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 09:41 ب.ظ

ببینین یه کمی آروم تر ! خوب بود

حمید چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 10:25 ب.ظ

من این پستو خوندم
چند دلیل محکم برای اینکه به مؤنث بودن خود افتخار کنید
من هم این خصوصیاتو دارم آیا دخترم؟

فریناز پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 08:23 ب.ظ

سلام حمید جان . چه جالب من تا حالا گل حمید نشنیده بودم!!!

راضیه بانو پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 09:44 ب.ظ

من این کارو نکردم رویا پیرزاد اشتباه نوشته D:

رامین جمعه 17 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 03:28 ب.ظ http://hamisheh.blogfa.com

کامنتهای جالبی برات نوشتند شوشو جان

رامین شنبه 18 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 10:33 ق.ظ

شاید

رامین یکشنبه 19 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 11:07 ب.ظ

پس زود باشید
منتظر پست جدیدم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد